روز های عمه ای:قسمت دوم
ببسم الله الرحمن الرحیم
قسمت دوم
آدیداس
روزهای عمه ایی
♡♡♡♡
نویسنده:
نیلا رینجینر
۴ ابان ماه ۱۳۹۸
۴ ابان ماه ۱۳۹۸
نشستم و کتابامو پخش کردم،یک ترشاله هم برداشتم و انداختم تو دهن گرامی۰
((سلام برادرزاده گلم!واست کادو خریدم!))
چشام و می بندم ۰بدبختی شروع شد۰
((عمه چته؟باز نمره ات چند شده؟))
هفته پیش،غمه سر کلاسش خوابش برده بود و کمترین نمره را گرفته بود. بابایم میگوید،من شبیه عمه هستم۰ولی هرچی به عمه ام را زدم هیچ شباهتی ندیدم ۰به بابایم گفتم و بابایم در حالی که سبیل های دسته موتوریش را لمس میکرد گفت:((ترشاله و نمره؛شباهت))۰
عمه یک کادوی کاغذ پیچ شده که انگار ۵ بچه مهد کودکی به آن حمله کرده اند به من میدهد۰
((تقدیم به برادرزاده عدیدش ))
با تعجب کاغذ را پاره میکنم۰یک کفش کتانی است۰میگوید:((خوشگله؟روش نوشته عَدیدَش!))
میگم:((هان؟؟عمه؟؟کوش؟؟))
ایلار چند ترشاله بر میدارد و میگوید:((کوش نه؛گوش!))و از خنده سجده میرود.
عمه به آرم آدیداس اشاره میکند:((اینا هاش!
خوشگله؟))
میگویم:((عمه نمیفههمم))۰
((آدیداس نیست که!عدیدش!که میشه عزیزش!))
چند ترشاله به عمه میدهم:((بخور خوب میشی))۰
((عععددددیدش!Adidas!فقط سه نقطه sرو یادشون رفته۰))
نتیجه:جنس ایرانی بخرید تا آرم آدیداس نداشته باشد!
پایان